*وعده* --از خوندنش پشیمون نمیشین--

پادشاهی در یک شب سرد زمستانی از قصر خارج شد.هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی میداد.

از او پرسید:آیا سردت نیست؟

نگهبان پیر گفت:چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

پادشاه گفت:.....

من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا برایت بیاورند.

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیر مرد را در حوالی قصر پیدا کردند،در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:((ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای در آورد!))



نظرات شما عزیزان:

هادی
ساعت18:47---4 شهريور 1392
مرسی اموزنده بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 1 شهريور 1392برچسب:,

] [ 13:56 ] [ YASAMIN ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

هدایت به بالا

کد هدایت به بالا